حكومت سامانيان
دوره حكومت سامانيان را ميتوان به نوعي اوج پيشرفت فرهنگ و ادب فارسي به شمار آورد. در اين عهد زبان و ادب فارسي از حالت خام و ابتدايي بيرون آمد و با ظهور بزرگاني همچون رودكي به كمال و پختگي رسيد. شعر فارسي در دوره سامانيان با حفظ سادگي بيان و شيوه روشن القاء معاني وتصاوير، با طبيعت و عناصر طبيعي پيوند يافته و اغلب اوصاف ساده و زيبايي از طبيعت را جلوهگر ميسازد.
در اين عهد، در اثر حمايت شاهان ساماني از شعرا و نويسندگان، نظم و نثر فارسي پيشرفت فراواني كرد و دربار بخارا، و دربارهايي كه از بخارا تقليد ميكردند، محفل شعرا و داستان پردازان پارسيگوي بود. شمار سخنسرايان ايران نيز در عهد سامانيان به گونهاي چشمگير فزوني يافت و در شهرهاي مختلف آن روزگار نظير چغانيان و گرگان و نيشابور و ري و سيستان دهها مركز ادبي رواج داشت. شاهان اين سلسله نيز همچون نصر بن احمد (301 - 331 ه.ق) و نوح بن منصور (366 -387 ه.ق) ادب دوست و هنر گستر بودند و با بهرهگيري از وزراي دانشمند و فرهيخته خويش همچون جيهاني، ابوالفضل بلعمي و ابوعلي بلعمي شعرا و سخنسرايان بزرگ آن روزگار را از صلههاو حمايتهاي مادي و معنوي خود بهرهمند ميساختند. شعراي مشهور اين دوره كه هر يك نقش مهمي در تكوين ادبيات و نظم فارسي داشتند عبارتنداز:
ابوشكور بلخي(1)، ابوالمؤيد بلخي(2)، ابوالحسن شهيد بلخي(3)، عماره مروزي(4)، حكيم كسائي مروزي(5)، رابعه قزداري بلخي(6)، لبيبي(7)، منطقي رازي(8)، خسروي سرخسي(9)، ابوطيب مصعبي(10)، رودكي سمرقندي و دقيقي طوسي(11)
سامانيان در تكامل و ترقي نثر فارسي نيز نقش مؤثري داشتند و علاوه بر شعر، در ترويج نثر فارسي بر مبناي بزرگداشت مراسم ملي و احياء سنن قديم ايران منتهاي كوشش خود را به كار بردند.از كتب بزرگي كه در اين ايام نگاشته شده و هر يك شاهكاري از ادب فارسي در قرن چهارم هجري قمري به شمار ميرود ميتوان از ترجمه تاريخ طبري، مقدمه شاهنامه ابومنصوري و ترجمه تفسير طبري ياد كرد. نثر فارسي در روزگار سامانيان ساده و خالي از صنايع لفظي است. در شيوه نگارش اين دوره اثري از لغات مشكل و اشعار عربي، به قصد آرايش كلام، مشهود نيست و از خصائص عمده نثر فارسي در زمان سامانيان صراحت الفاظ، آوردن افعال كامل بينقص و عدم توجه به مقدمه چينيهاي زائد بر اصل است. براي ارائه نمونهاي از نثر فارسي اين دوره چند خط از مقدمه شاهنامه ابومنصوري كه از كتب بزرگ اين عهد است نقل ميشود:
(سپاس و آفرين خداي را كه اين جهان و آن جهان را آفريد و ما بندگان را اندر جهان پديدار كرد ونيك انديشان را و بد كرداران را پاداش و پادافره برابر داشت. درود بر برگزيدگان و پاكان و دينداران باد... آغاز كار شاهنامه از گرد آوريده ابومنصور المعمري دستور ابومنصور عبد الرزاق عبدا... فرخ. اول ايدون گويد در اين نامه كه تا جهان بود مردم گرد دانش گشتهاند و سخن را بزرگ داشته و نيكوترين يادگاري سخن دانستهاند...)
استاد سخن و حماسه سراي بزرگ ايران حكيم فردوسي نيز تأليف شاهنامه خويش را در اين دوره آغاز نمود. در مجموع روزگار سامانيان را ميتوان يكي از جنبههاي غرورآميز تاريخ ايران دانست كه در مدت حكمراني خود بر مناطق شرقي ايران نظم و نثر پارسي را دچار تحول عميقي نمودند. شعر فارسي قرن چهارم با بهرهگيري از انديشه حماسي و خوش بيني و آزادمنشي به نوعي آيينه تمام نماي روح و انديشه واقعي ايراني است و نثر فارسي اين دوره نيز نمونهاي از اوج فصاحت زبان فارسي در قرون اوليه هجري به شمار ميرود.
منابع:
1- رضازاده شفق، صادق: تاريخ ادبيات ايران، شيراز، دانشگاه پهلوي، 1354.
2- صفا، ذبيحا... تاريخ تحول نظم و نثر فارسي، تهران، اميركبير، 1352.
3- براون، ادوارد: تاريخ ادبي ايران، ترجمه علي پاشاصالح، تهران، بانك ملي، 1312.
1- ابوشكور بلخي از شعراي بزرگ دوره سامانيان است كه در دربار نوح بن نصر ميزيسته است. منظومه آفرين نامه اين شاعر از بزرگترين منظومههاي اين عهد است و وي را از اولين مبدعين مثنوي ميدانند. از قعطات معروف اوست:
درختي كه تلخش بود گوهرا
اگر چرب و شيرين دهي مرورا
همان ميوه تلخت آرد پديد
از و چرب و شيرين نخواهي مزيد
2- ابوالمؤيد بلخي از شعراي بزرگ روزگار سامانيان است كه سالها پيش از فردوسي به تصنيف شاهنامهاي به نثر پرداخته است. اين شاعر بزرگ قصه يوسف و زليخا را نيز به نظم در آورده است:
مر اين قصه را پارسي كردهاند
بدو در معاني بگستردهاند
دو شاعر كه اين قصه را گفتهاند
بهر جاي معروف و ننهفتهاند
يكي بوالمؤيد كه از بلخ بود
بدانش همي خويشتن را ستود.
-3 ابوالحسن شهيد بلخي از شعرا و فضلاي عصر سامانيان است كه به هر دو زبان فارسي و عربي مهارت داشته و در تمام فنون سخن شعر گفته است. وي جداي از شاعري در فلسفه نيز شهرت داشته و با هنر خوشنويسي نيز آشنا بوده است. از قطعات معروف اوست:
ابر همي گريد چون عاشقان
باغ همي خندد معشوقوار
رعد همي نالد مانند من
چون كه بنالم بسحرگاه زار
4- عماره مروزي از ديگر گويندگان صاحب نام عهد ساماني است كه معاصر با روزگار زوال سامانيان و ظهورسلطان محمود غزنوي بوده است. از قطعات زيباي اوست:
غره مشو بدانكه جهانت عزيز كرد
اي بس عزيز را كه جهان كرد زود خوار
ماراست اين جهان و جانجوي مارگير
وز مارگير مارد برآرد شبي دمار.
5- از سخنگويان نامي اواخر قرن چهارم هجري قمري است كه در نزد دانشمندان و گويندگان عصر خويش جايگاه والايي داشته است. حكيم كسائي مروزي از نخستين شعراي فارسي زبان است كه از پندهاي اخلاقي و مطالب ديني و حكمي در اشعار خود بهره جسته است:
گل نعمتي است هديه فرستاده از بهشت
مردم كريمتر شوند اندر نعيم گل
اي گل فروش گل چه فروشي براي سيم؟
وز گل عزيزتر چه ستان بسيم گل؟
6- رابعه قزداري بلخي از معدود زنان سخنسراي قرن چهارم هجري قمري است كه در شعر پارسي شهرتي بدست آورده و در رديف گويندگان نامي زمان خود درآمده است:
فشارنداز سوسن و گل سيم و زرباد
زهي بادي كه رحمت باد بر باد
بداد از نقش ازر صد نشان آب
نمود از سحر ماني صدا اثر باد...
7- لبيبي از شعراي معروف قرون چهارم و پنجم هجري قمري است كه با عنصري و فرخي و منوچهري دريك زمان ميزيسته است:
(سفر بسيار كردم راست گفتي
سفرهايي همه بيسود و بيضر
بدانم سرزنش كردي روا بود
گذشتست، از گذشته ياد ناور...)
8- منطقي رازي از گويندگان و سخنسرايان سده چهارم هجري قمري است كه از ري برخاست. وي در هردو زبان فارسي و تازي استاد بود و اشعار زيبايي در وصف طبيعت سروده است:
(بهار تازه شكفته مرا هميشه به پيش
چو نوبهار شكفته بباغ در بادام
من و جهان دو همان و قرين ساخته خوي
بمن زمانه و ياران من سپرده زمام...)
9- خسروي سرخسي از سخن سرايان معروف قرن چهارم هجري قمري است كه به هر دو زبان فارسي وعربي تسلط كامل داشته است:
اي بسا خسته كز فلك بينم
بي سلاحي هميشه افكارست
وي بسا كشتگان كه گردون راست
ندود خون و كشته بسيار است.
10- استاد ابوطيب مصعبي از اديبان به نام دربار ساماني است كه به هر دو زبان فارسي و عربي مسلط بودهاست. وي اشعار زيبايي در ناپايداري جهان سروده است:
(جهانا همانا فسوسي و بازي
كه بركس نپايي و با كس نسازي
چو ماه از نمودن، چو خور از شنودن
پگاه بودن، چو شاهين و بازي
چو زهر از چشيدن ، چو چنگ از شنيدن
چو باد از بزيدن، چو الماس گازي...)
11- استاد ابومنصور محمد بن احمد دقيقي طوسي از بزرگترين شعراي دوره ساماني است كه مقام او را در ادب و فرهنگ پارسي بعد از رودكي خواندهاند. وي معاصر با منصور بن نوح (350 - 366 ه.ق ) و نوح بنمنصور (366 - 387 ه.ق) بوده است و چندي نيز در دربار چغانيان ميزيسته است. شهرت عمده دقيقي بواسطه شاهنامه اوست و وي به فرمان نوح بن منصور مأمور شد تا تاريخي حماسي از ايران پيش از اسلام را به نظم درآورد. دقيقي كار بزرگ خود را آغاز كرد ولي شاهنامه او ناتمام ماند و در حالي كه شاعر داستان گشتاسب و ظهور زرتشت را به پايان رسانده بود بدست غلامان خويش كشته شد. شاهنامه ناتمام دقيقي گشتاسب نامه نام دارد و هزار بيت را در بر ميگيرد كه فردوسي نيز اين ابيات را عينا در شاهنامه خود ذكر كرده است. دقيقي را استاد بزرگ سخن و شعر فارسي خواندهاند.
حكومت قاجاريه
تأسيس حكومت قاجاريه براي كشور ايران كه نزديك به يك سده دچار هرج و مرج و عدم ثبات بود موهبتي به شمار ميآمد و سران اين سلسله با وجود بيلياقتي توانستند وحدت و آرامشي را بر سرتاسر كشور برقرار نمايند. شعر و ادب فارسي در سايه اين ثبات و امنيت به دستاوردهاي مهمي نايل آمد و ادبيات فارسي مسير پيشرفت خود را كه از عهد افشاريه و زنديه آغاز شده بود تداوم بخشيد. نهضت ادبي ايران نيز كه از دوره نادرشاه و بويژه كريمخان زند براه افتاده بود در دوره قاجاريه به ثمرات باشكوهي دست يافت. از تجليات مهم شعر و ادب فارسي عهد قاجار حمايت پادشاهان اين سلسله بويژه فتحعليشاه و ناصرالدين شاه از شاعران و تشويق آنها به سرايش منظومههاي نغز و دلكش و حماسي گونه بود. به گونهاي كه شاهان به شاعران درباري القابي همچون ملكالشعرا و شمس الشعرا اعطا مينمودند و در مواقع لازم از اهداي صلههاي گرانبها نيز دريغ نميورزيدند.(1) در اين دوره نهضت ادبي موسوم به بازگشت ادبي به اوج پيشرفت خود رسيد وشاعران بزرگ اين روزگار علاوه بر توجه به سبك عراقي(2) و روش شعراي قرون ششم و هفتم وهشتم، به سبك خراساني(3) و شعراي قرون سوم و چهارم و پنجم نيز تمايل يافتند و اشعار زيبايي در هر دو سبك فوق سرودند. اين شاعران كه هر يك در دربار شاهان قاجار قرب و منزلت خاصي داشتند در غزل به سعدي و حافظ اقتدا ميكردند; در مثنويهاي حماسي از فردوسي تبعيت مينمودند و در مثنويهاي بزمي از حكيم نظامي گنجوي پيروي ميكردند. سرايش قصيده، مسمطات و مقطعات هم به پيروي از شاعراني همچون عنصري، فرخي، منوچهري، مسعود سعد سلمان، سنائي، انوري و خاقاني صورت ميگرفت. زبان گويندگان و سخنسرايان قاجاري نيز مشابه لهجه شاعران پيش از ايلخانان مغولو دوره مغول بود و آنان بيشتر به آرايش سخن و رعايت جنبه فصاحت الفاظ توجه داشتند. موضوعات مورد بحث سخنسرايان دوره اول بازگشت بيشتر توصيفات، مدح، وعظ و اندرز،مدايح و مراثي معصومين، داستانهاي حماسي تاريخي و ديني، داستانهاي عاشقانه و غزل بود.تشويق شاهان نيز شاعران را به سرايش اشعاري در مدح عظمت و شكوه آنها وا مي داشت. در اثر حمايت پادشاهان قاجار مراكز ادبي متعددي در شهرهايي همچون تهران، شيراز، اصفهان و مشهد پديد آمد و دهها شاعر ارجمند و گرانمايه ديوانها و اشعار بليغ و فصيحي از خود به يادگار گذاشتند. در اشعار گويندگان دوره قاجار آنچه كه كاملا مشهود است تجديد خاطره گويندگان قديم و احياء زبان درست فارسي است كه پس از چند قرن بيتوجهي ورود لغات و اصطلاحات و عبارت بيگانه به اصلاح آن همت گماشتند و زبان فارسي را بطور كامل از ابتذال وسستي رهايي بخشيدند. البته در سبك سرايش اشعار شعراي قاجار به ابتكار مضامين و ارائه گفتار و معاني تازه كمتر توجه شده است ولي خدمات آنان به زبان فارسي و زنده نمودن ياد و خاطره سخنسرايان قديم بزرگترين يادگاري است كه شاعران اين دوره از خود به يادگار گذاشتهاند. انبوه شعراي اين دوره هر يك در سرايش منظومههايي در قالبهاي قصيده، غزل و مثنوي استاد زمان خويش محسوب ميشدند و كثرت آنان خود نمايانگر رونق كامل بازار شعر و ادب در اين عهد و تجديد حيات شعر در زمان قاجاريه است.مشهورترين اين شعرا عبارت بودند از: فتحعليخان صباي كاشاني ،مجمر اصفهاني، وصال شيرازي ،سيد محمد سحاب اصفهاني ميرزا حبيب قاآني شيرازي، ميرزا عباس فروغي بسطامي، محمود خان ملك الشعراي كاشاني و ابوالنصر فتحا... خان شيباني كاشاني. نثر فارسي دوره قاجاريه نيز همانند شعر به تحولات ارزندهاي دست يافت و نويسندگان بزرگ اين عصر سعي كردند از سبك پيچيده و سنگين و پر از ابهام دورههاي ايلخاني و تيموري كه تا زمان صفويه و حتي تا حدودي تادوره افشاريه و زنديه نيز بر جاي مانده بود دوري گزينند. آنان با الهام از فضاي تجديد حيات ادبي بتدريج به ساده نويسي و استفاده از جملات و اصطلاحات و عبارات سليس و شيوا و روان فارسي روي آوردند و اين سبك جديد كه به شيوه نويسندگان قرون متقدم نزديك بود پس از چند سده ركود جاي خود را در ادبيات فارسي باز نمود. بزرگترين و مشهورترين نويسندگان دوره قاجاريه عبارتند از:فاضلخان گروسي، ميرزا تقيخان سپهر، رضا قليخان هدايت، ميرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهاني،ميرزا عبداللطيف تبريزي و محمد حسن خان اعتمادالسلطنه.
از ديگر عواملي كه به ساده و روان شدن سبك نگارش فارسي كمك شايان توجهي نمود تأسيس روزنامه و توسعه فن روزنامه نگاري بود. نخستين روزنامه ايراني در سال 1253 ه'. ق به نام كاغذ اخبارتوسط ميرزا صالح شيرازي در تهران انتشار يافت. در سال 1267 ه.ق نيز اميركبير كه به روزنامه وروزنامه نگاري توجه خاصي داشت دو روزنامه دولتي (روزنامچه اخباردارالخلافه تهران) و(وقايعاتفاقيه) را انتشار داد. ديگر روزنامههاي دولتي آن روزگار (روزنامه ملتي) و (روزنامه علمي)در سالهاي 1280 و 1283 ه. ق انتشار يافتند و پس از آن در شهرهاي ديگر ايران همچون تبريز،شيراز و اصفهان نيز روزنامههايي منتشر شدند. اين روزنامهها نقش مهمي در توسعه و رواج ساده و روان نويسي و دور شدن از تصنعات و تكلفات زبان فارسي داشتند و در دوره مشروطيت به اوج خود رسيدند.
منابع:
1-شميسا، سيروس: سبكشناسي شعر، تهران، فردوسي، 1375.
2-حقوقي، محمد: مروري بر تاريخ ادب و ادبيات امروز ايران، تهران، نشر قطره، 1377.
3- رضازاده شفق، صادق: تاريخ ادبيات ايران، شيراز، دانشگاه پهلوي، 1354.
4- براون، ادوارد: تاريخ ادبيات ايران (از صفويه تا عصر حاضر)، ترجمه بهرام مقدادي، تهران،مرواريد، 1369.
5- صفا، ذبيحا...: تاريخ تحول نظم و نثر پارسي، تهران، اميركبير، 1352.
1- فتحعلي شاه قاجار خود طبع شعر داشت و با تخلص خاقان شعر ميگفت. در تذكره گلشن محمود نيز شرح حال چهل و هشت پسر فتحعلي شاه كه شعر ميگفتند آمده است. ناصرالدين شاه هم شعر ميسرود واشعاري منسوب به او باقي مانده است.
2- سبك موسوم به عراقي به لحاظ تاريخي دوره ايلخانان مغول و تيموريان را در بر ميگيرد و از قرن هفتم تا اوايل قرن دهم هجري قمري ادامه يافت. وجه تسميه اين سبك به عراقي بدان سبب است كه پس از حمله مغولها به ايران كانونهاي فرهنگي از خراسان به عراق منتقل گشت و در اين دوره بسياري ازشاعران و نويسندگان بزرگ ايران از غرب ايران برخاستند. از مشخصههاي اصلي اين سبك يكي نفوذ و بسط عرفان و ديگري رواج غزل و غزلسرايي است. مختصات فكري سبك عراقي عبارت است از: ستايش عشق،تفكر غنايي، آرمانگرايي، توجه به معارف اسلامي، علو مقام معشوق و...
3- سبك شعر فارسي دري از آغاز نيمه دوم قرن سوم تا پايان قرن پنجم ه. ق سبك خراساني ناميده ميشود. وجه تسميه اين سبك به خراساني از آنجا ناشي ميشود كه نخستين آثار نظم و نثر زبان فارسي بعد از اسلام در ناحيه خراسان بزرگ بوجود آمد. خراسان آن روزگار ناحيه وسيعي شامل خراسان كنوني،افغانستان و تاجيكستان كنوني، سرزمينهاي ماوراءالنهر و تركستان و... را در بر ميگرفت. نخستين آثار ادبي زبان فارسي از زمان طاهريان تا دوره سلجوقيان در اين سبك سروده شد. اركان عمده فكري ادبيات سبك خراساني روحيه حماسي و اعتقاد به تساهل، واقعگرايي و انعكاس اوضاع دربار پادشاهان، جنگها و لشكركشيها، حوادث اجتماعي و... بود. از مختصات ادبي سبك خراساني نيز ميتوان به بهرهگيري از قصيده، بيپيرايگي و خالي بودن از صنايع بديعي و سادگي لغات و رواني تركيبها، استفاده از موازنه، سادگي قافيه ورديف، توصيف قوي طبيعت، استعاره و... اشاره نمود.
هنر عباسی
هنر ايراني در دو قرن اول هجري تأثيراتي از اعراب مسلمان پذيرفت و به نوبه خود بر هنر خلافت اموي و عباسي نيز تأثير گذاشت. در اين دوره هنرهايي نظير تزئينات ساختماني، چوبكاري،سفالگري و نقاشي ديواري در ايران و ساير بخشهاي امپراطوري بزرگ اسلامي رواج يافت كه اگرچه معجوني از هنرهاي يونان شرقي، روم و قبطي بود ولي از هنر دوره ساساني عميقا تأثير پذيرفته بود.تزئين ساختمان از شاخههاي مهم هنر ايران در اين دوره است كه به دليل وفور تزئينات و تنوع تكنيكهاي تزئيني از شهرت زيادي برخوردار بوده است. استفاده از موزائيك (كه ميراثي ازامپراطوري روم شرقي بيزانس بود) و خاتم كاري مرمر و مينا كاري سفال نيز در آرايههاي اسلامي اين دوره رواج داشت و آرايه برجسته كاري و گچ كاري و نقاشي روي گچ از هنرهاي مهم اين عهد به شمار ميرفتند. در طول دوره چيرگي اعراب مسلمان بر ايرانيان برجستهكاري گچي براي تزئين ازاره،ديوارهاي خشتي و قسمتهاي بالايي ديوارها در بخشهاي مختلف ايران رايج گشت.
معماري اين عصر نيز از قوسهاي گوناگون در ديوارها و سقفهاي گنبدي بهره گرفت كه از اقسام اين سبكها، قوسهاي مدور و نوك تيز متقاطع كاربرد زيادي داشتهاند.
سفالگري از نخستين هنرهاي اسلامي بود كه در بين هنرهاي تزئيني عباسيان از پيشرفت چشمگيري برخوردار گشت و سفالهاي ظريفي با نقوش جانوران و تصاوير طبيعت و آدميان ساخته شد. بقاياي اين سفالها كه از نقاط مختلف ايران يافت شده است اوج اين هنر را به نمايش ميگذارد.چوب كاري ساختمانها از ديگر جلوههاي هنري ايران در دو قرن اول هجري است. برخي از حكاكيهاي موجود كه از دوره عباسيان باقي مانده است طرحهاي فشردهاي از برگ تاك و انگور را با نقوش برجسته زيبايي به نمايش ميگذارد. يكي از زيباترين آثار برجاي مانده از اين عهد منبري است كه متعلق به مسجد جامع قيروان بوده است. حكاكي روي چوب اين منبر طرحهاي متفاوتي را در بر ميگيرد و نمايانگر زيباترين جلوههاي گرهسازي و آرايش گياهي است. در اين دوره نساجي نيز به پيشرفت قابل توجهي نايل آمد. جامههاي زيبايي كه با جملاتي به خط زيباي كوفي تزئين مييافت و پردههاي پنبهاي و پشمي اين دوره تأثير شديد هنر پارچهبافي ساسانيان را در اين روزگار به خوبي نشان ميدهد. هنر نقاشي و تذهيب نيز در اين دوره رايج بود و آثاري از نقاشيهاي ديواري بر اتاقهاي پذيرايي خانههاي مجلل اشراف و سقف گنبدي تالارهاي مربع شكل برجاي مانده است.اين نقاشيها كه تصاوير رقاصگان، خنياگران، شكارچيان، جانوران، گلها و زيورآلات گوناگون را در بر ميگرفته است نيز به خوبي تأثير هنر نقاشي ساساني را بر حكومت اسلامي دو قرن اول هجري نمايان ميسازد. تصاوير اسطوره گونهاي همچون زنان سوار بر شيرها، حيوانات تخيلي، ضيافت خلفا،صحنههاي ميگساري و... نيز موجود است كه باستانشناسان آنها را متعلق به دوره خلافت عباسيان دانستهاند.
در مجموع ميتوان گفت هنر ايراني در دو قرن حاكميت اعراب مسلمان بر ايران تأثيرات قابل ملاحظهاي بر شاخههاي هنر اسلامي بر جاي نهاد و حتي ميتوان گفت هنر ايران عهد باستان كه خود وارث ملل و تمدنهاي كهن مشرق زمين بود به طور كامل وارد هنر خلافت اموي و عباسي شد. از اين رو اگرچه بررسي نقش هنر ايراني در اين دو قرن تا حدي مشكل است ولي ميتوان گفت اين هنر ايراني بود كه در قرون بعدي سر منشأ خلق آثار مهمي در كشورهاي اسلامي شد.
منابع:
1- الگ گرابر، اتينگهاوزن: تاريخ هنر ايران (جلد 6 هنر اموي و عباسي)، ترجمه يعقوب آژند، تهران،مولي، 1370.
2- گشايش، فرهاد: تاريخ هنر ايران و جهان، تهران، عفاف، 1378.
3- پوپ، آرتور: شاهكارهاي هنر ايران، پرويز ناتل خانلري، تهران، 1338
جناب آقاي گلشيري خيلي ممنون و متشكرم از اينكه اين اجازه را به ما داديد كه در خدمتتان باشيم. بهعنوان اولين سوال لطف كنيد در مورد بيوگرافي خودتان يعني سال و محل تولد، خانواده و تحصيلاتتان براي ما بفرماييد؟
من در سال 1316 در اصفهان متولد شدم. ماه و روز [آن] معلوم نيست و در ابر تاريخ گم شده. احتمالاً در چهار، پنج سالگي به آبادان رفتيم. پس در آبادان و در يك خانواده كارگري بزرگ شدهام. پدرم كارگر شركت نفت بود و به اصطلاح آبادانيها، بنجها و لولههاي عظيم شركت را ميساخت. تا كلاس دهم در دبيرستان در آبادان بودم، [خلاصه] در محلههاي كارگري متفاوت مثل فرحآباد دو يا چهار يا دوازده (محلههاي كارگري مشهور در آبادان) بزرگ شديم.
در سال 1334 پدرم اخراج شد، يعني بازنشسته شد. آن هم [بدنبال] آن اتفاقاتي كه بعد از سال 1332 افتاد يعني وقتي انگليسيها برگشتند، شروع كردند به اخراج كردن كارگرها و تعداد را تقليل دادن (بهدليل وحشتي كه از تظاهرات قبل داشتند.) دو سالي هم ما در دبيرستان ادب اصفهان ديپلم گرفتيم. يك سالي منتظر سربازي و... بودم كه قرعهكشي شد و به اصطلاح آن روز پوچ درآمد. مدتي در دفتر اسناد رسمي و مدتي هم در بازار در مغازه رنگرزي يا خرازيفروشي (از اين كارهاي خردهپا) يا در يك شيرينيفروشي در تابستانهاي ايام تحصيل كار ميكردم. كلاسهايي را وزارت فرهنگ سابق گذاشته بود كه من قبول شده و معلم شدم. در آغاز به دهي در نزديكيهاي يزد به نام تودشك رفتم و شش ماه آنجا بودم.
در اين مدت چون ديپلمم رياضي بود، ديپلم ادبي هم گرفتم و در دانشكده ادبيات اصفهان (شبانه) قبول شدم و ناچار ما را به نزديكتر منتقل كردند. شش فرسخي راه بود و با چرخ ميرفتيم و ميآمديم. روزها درس ميدادم و شبها درس ميخواندم. بعد ليسانس ادبيات گرفتم. در دهات نزديك اصفهان مثل فلاورجان و... درس ميدادم با نزديك مباركه (كه آن را هم با چرخ بايد ميرفتيم و ميآمديم) بعد كم كم به اصفهان منتقل شدم و در دبيرستان نمونه درس ميدادم. تا سال 1341 كه اتهام سياسي كوچكي برايم پيدا شد و مدت زماني زندان بودم و وقتي برگشتم، توانستم سركار بروم. تا سال 1352 كه باز يك اتفاقي افتاد و كميته مشترك و دستگيري و... كه آن هم سبب شد كه محروم از حقوق اجتماعي بشوم و پنج سال معلق از تدريس. ناچار به تهران منتقل شدم و بهصورت حقالتدريسي در هنرهاي زيبا درس دادم.
يك سال هم در ابتدايش در انتشاراتي كه به دانشگاه صنعتي شريف وابسته بود، كار كرده [كتابها] را اديت ميكردم. در سال 1359 به اصفهان برگشتم در آبان با فرزانه طاهری كه مترجم است، ازدواج كردم. بعد از پنج، شش ماه به اصفهان برگشتم و در دبيرستانها تدريس ميكردم كه باز رسماً به تهران منتقل شدم. بعد در انقلاب فرهنگي عذر مرا خواستند. هيچ وقت هم دنبالش نرفتم چون فكر ميكردم كه زشت است براي يك نويسنده كه دنبال اين خرده كاريها برود، علتش هم ساده بود چون رئيس دانشكده ما نامسلماني بود كه كتابي در مدح فرح نوشته بود و ميخواست نوعي انتقامكشي كند.
دانشجويان محترم هم پشت اين قايم شده بودند به هر صورت بهترين اساتيدي كه در هنرهاي زيبا بودند، در آن زمان اخراج شدند مثل بيضايي، من، شميم بهار و ديگران. از سال 1360 هيچ جا كار نكردم و هر جا كه براي تدريس دعوتم كردند، از سر اعتراض نرفتم مگر يك ماهي كه براي نشر دانشگاهي رفتم. در اين مدت از طريق ويراستاري ترجمههاي ديگران و... يا گاهي كه كتابكي درميآيد، امرار معاش ميكنم. پنج، شش بار هم با دعوت به خارج سفر كردم. در سال 56، 57 به دعوت اينترنشنال رايتينگ پروگرام سه ماهي دعوت شديم كه آنجا شعرخواني، داستانخواني و... بود و ما هم با نويسندگاني از اروپاي شرقي و فرانسه، كره، ژاپن و... آشنا شديم.
بعداً هم چندين دعوت بوده، از هلند گرفته تا خانه فرهنگهاي جهان [مثل] آلمان يا سيرا در آمريكا [خلاصه] دور جهان بهخصوص اروپا و آمريكا را خوب گشتم. آخرين بار هم امسال به بنياد هاينسبرگ دعوت داشتم كه به دليل مسائل و اختلافاتي كه بين ايران و آلمان هست، نميخواستند كه بنده به بنياد هاينسبرگ بروم و مانع خروجم شدند. دو فرزند دارم كه چهارده و پانزده ساله هستند. پنج، شش سال است كه صاحب يك خانهاي شدهايم كه داريم قسطش را ميدهيم و اين بزرگترين اقبال بود وگرنه در خيابان بوديم. خانهاي را هم كه در آن نشستهايم، براي محل كارم رهن كردهام ديگر مربوط به كتابهايم ميشود كه شما بايد بپرسيد تا اينكه يادم بيايد.
استاد از حوادث سال 1332 بفرماييد كه چه تأثيري بر خانواده شما داشت؟
من در كتاب «جننامه» غيرمستقيم آن وضعيت را شرح دادم. ما در يك خانواده كارگري بوديم كه دو تا اتاق و گاهي اوقات سه اتاق داشت. از محلي به محل [ديگر] كه ميرفتيم، [تعداد اتاقها فرق ميكرد]. در راه مدرسه كه ميآمديم، بيشتر پا برهنه بوديم يا كمي كه بزرگتر شده بوديم، كفش چوبي به اسم كركاپ ميپوشيديم. بيشتر محلههاي بازي اطراف خانهها بود كه وقتي چهارده، پانزده ساله شده بوديم، سه ميدان فوتبال داشتيم. پس بيشتر وقت ما به بازي ميگذشت. [ويژگي] خانههاي كارگري اين بود كه همه هم شكل بوده و مثل هم ساخته شده بودند. تفاوت تنعم و فقري وجود نداشت. مادرم در خانه نان ميپخت و مثلاً اگر بچهها و هم بازيهاي جواني من (فرقي نميكرد كه از خانه خودشان يا خانه ما باشند) هم ميآمدند.
نان و شله قورباغهاي هم ميپخت كه جلويشان ميگذاشتيم. تفاوت لباسي نبود يا مثلاً اين ماشين داشته باشد و آن يكي نه و... نبود. ما اين دوره را در ناآگاهي كامل گذرانديم. با توجه به اينكه تردد به محل آبادان هم كمتر داشتيم شايد [مثل اينكه] با دوچرخه بلند شويم و به محله اعياننشين آبادان برويم و باغ يا باغچهاي كه دور و بر خانهها بود و يك زندگي انگليسواري كه كارمندهاي سطح بالاي شركت نفت داشتند را ببينيم، [نبوديم] اصلاً ما از آنجاها بيخبر بوديم. يك سينمايي نزديك ما بود و پنج ريال ميداديم و هفتهاي يك بار يك فيلم ميديديم. البته اگر [پدرم] پنج ريال را ميداد. اگر هم نميداد، پشت ديوار سينما ميرفتيم، يكي پايين ميايستاد و يكي هم روي دوشش سوار ميشد و فيلم را ميديد و نصفش را او ميديد و از بالا تعريف ميكرد و نصفش را [ديگري] ميديد. تفريحات ما بيشتر فوتبال و... بود.
احتمالاً در دبيرستان كتابكهايي هم بوده. مثلاً كتابخانهاي داشت ولي نميدانم چه انگيزهاي برايم [ايجاد شد] كه از همسايههايي كه امكان مجله خريدن داشتند، مادرم براي نان، تنور روشن ميكرد و ما اين مجلات را در شب به دليل نور خوبي كه داشت، ميخوانديم. زمان غريبي بود. مثلاً ما صبح دستمان را ميشستيم. حالا فهميدم كه اين [كيسه] پوسته دست را از بين ميبرد. در نتيجه وقتي توي راه ميرفتيم و دستكش هم نداشتيم، دست ترك ميخورد. بعد به جرم كثيفي دست، كتك ميخورديم. در حالي كه صبح با وسواسي كه مادر داشت، تميز بوديم. به هر صورت يك فضاي بسته و انگار بهشت گمشده در ناآگاهي و ناداني بود.
نميدانستيم كي صبح ميشود و كي شب. متوجه تنوع غذايي نبوديم. يك جفت كفشي كه خريده ميشد، شاد بوديم. اگر قبل از سال پاره ميشد، ديگر راهحلي نبود و همان را بايد يك جوري ميكشيديم. بدبختي من هم اين بود كه برادر بزرگم بچه بسيار آرام، عاقل، مؤدب و منظمي بود كه كفشهايش تا سال بعد هم ميماند ولي مال من اواسط سال پاره ميشد. اين بود كه هميشه اين در زندگي ما فاجعهاي بود. مثلاً شلوار من هم زودتر پاره ميشد ولي مال او همچنان نو ميماند و هميشه توي سر ما ميزدند كه كفشت داغون شده و حق هم داشتند. اما مهم اين بود كه ما نميدانستيم و در جهاني بوديم كه در آن تحقير ديگري نبود و افادهاي وجود نداشت و در هر خانهاي كه ميرفتي (هر چند ما خويشاوندي نداشتيم و مهماني نميآمد و برود چون [اقوام] ما اصفهان بودند.)
درشان به روي آدم باز بود و همه زنها به نوعي مادر ما بودند.اين حالت غريبي است كه براي من دنياي كودكي بهشت گمشده است. انگار آن دنياي آرماني است كه آدمها بر هم سلطه نداشته باشند و به هر صورت در حدي كه هست، بين همه تقسيم ميشود. شايد به همين دليل بعداً هم گرايشهاي سياسي قوي در من پيدا شد. از مسائل سياسي [آن موقع] بهصورت مبهم ميدانستيم. در كودكي اولين بار اين [صحنه] يادم است كه در دبستان فرخي نشسته بوديم و يكي گفت كه مصدق به حكومت رسید من اصلاً [مصدق] را نميشناختم ولي بعد به مصدق تعلق خاطر پيدا كردم و رفتيم به قهوهخانه همسايه و صداي لرزان اين پيرمرد را ميشنيديم. فضا بيشتر سلطه تفكر تودهاي بود ولي من تعلق خاطري به مصدق داشتم. احتمالاً شاه را هم خيلي دوست داشتيم چون وقتي ما را به تظاهرات ميبردند، و بر ميگشتيم (مثلاً كسي كه ميآمد، جلويش پرچم تكان ميدادند مثل كاري كه تمام حكومتها ميكنند و كار زشتي است و تحميل عقيده هست.) خانه، از بس عربده كشيده و زندهباد شاه گفته بودم، گلويم درد ميكرد.
نميدانستيم چطوري اين تناقض هم شاه هم مصدق را حل كنيم! بعداً وقتي كه اين درگيريها پيدا شد، خوب به گوش ما هم خورده بود. با توجه به اينكه پدرم بيسواد بود ولي يك چيزهايي ميدانست و يك نفرتي از انگليسيها و از رشوهخواريهاي سركارگرهايش داشت. پدرم اهل چانه و... نبود و منظرهاي كه هميشه يادم است، اين است كه براي اينكه بگويد من چطوري كار ميكنم، يك روز از سر كار كه آمد، پيراهن با زير پيراهنش را كند و آن را عين لباس چلاند و چكه چكه مثل قطرات آبي كه از يك لباس بچكد، از پيراهنش [عرق] چكيد و گفت كه من اينطوري برايتان پول در ميآورم. به همين جهت اهل سخنوري، چانه زدن، رفتن، ساخت و پاخت كردن و اضافه كار گرفتن نبود. آدم لالي بود و وقتي بزرگ شدم، هميشه من به او ميگفتم كه بابا يك حرفي بزن.
اين همه خاطره و حادثه! ميگفت: چي بگويم بابا؟ پس قبل از سال 1332 بود كه ما كمكم متوجه اين قضيه اختلاف شديم، شايد هم نشديم! اولين منظرهاي كه هر كسي از نسل من يادش است، كاميونهايي بود كه داشتند ميرفتند و [تعدادي] بدکاره و لمپن در آن ريخته بودند و زندهباد شاه ميگفتند. با اينكه ما با بچهها دور هم بازي ميكرديم، كه ارتشيها از كاميونها پايين آمدند تا ما را بگيرند، ما هم اصلاً نميفهميديم جرممان چي است و داشتيم در چمن كشتي ميگرفتيم و فرار ميكرديم. شايد صاحبخانهاي (بعضي از لاينها كارمندنشين بود و اصلاً تفاوتي نداشت ولي مثلاً يكي جلوي خانهاش باغچه بود) اعتراض كرده بود! به هر صورت اين چيزهاي اوليه است و وقتي كه كودتا اتفاق افتاد، [در عالم كودكي] برايم [مساله] وحشتناكي بود.
يادم است وقتي شنيدم كه فاطمي را دستگير كردند و بعد هم كشته شد، با دوستم (الان اسمش يادم نيست) قرار گذاشتيم كه خودكشي كنيم يعني چنين اندوهي براي ما بود. در تمام عمرم مسأله مصدق و جبهه ملي به معناي مصدقي آن نه به معناي بعدهاي آن برايم مطرح بود. يادم ميآيد اولين دزديای كه كردم، وقتي بود كه در دفتر اسناد رسمي كار ميكردم. مجلهاي بود كه عكس مصدق رويش بود و مجله قديمياي بود و عكس خيلي زيبايي داشت. من اين عكس را پاره كرده و به خانه آوردم و نگه داشتم و هنوز هم دارم. چندين بار كه ساواك به خانه ما ريخت و كندوكاو كرد (سالهاي 41، 50 يا وقتهايي كه من نبودم.) من اول سراغ اين عكس ميرفتم. [فكر ميكردم] به هر حال ميتوانند به جرم اين دزدي دست ما را ببرند!
پس شرايط خانوادگي براي پرورش ذوق ادبي شما مناسب نبوده؟
نه، [اينطور نيست] و اتفاقاً من صحبت كردم كه مجلات آن خانمي كه روبهروي ما زندگي ميكرد و [مادرم براي من ميگرفت، بسيار مؤثر بود] چون مجلات خوب آن زمان را ميگرفت. مثلاً [مجله] فردوسي و... كه داستانهاي مسلسل داشت. در نتيجه من در كودكي داستانهاي آقاي مستعان و نوشتههاي مجله فردوسي را خواندم اما مساله براي من اين بود كه مادر هر هفته نميرفت بگيرد و چند ماه به چند ماه ميگرفت. در نتيجه ما بعضي از شمارههاي وسط را از دست ميداديم. ما يك دانه كتاب هم در خانه نداشتيم. وقتي به اصفهان آمديم، يك حافظ داشتيم كه مال همسايه ما بود و مانده بود و من تا سالهاي سال اين حافظ را داشتم. وقتي به اصفهان آمديم، پدرم پولي به عنوان بازنشستگي گرفته بود كه خيلي كم بود چون پدرم مرتب كارش را ول ميكرد و ميرفت و [فقط] ده، پانزده سال سابقه كار مداوم داشت.
وقتي كه در اصفهان بوديم، ناهار ظهر را مجبور بوديم در دبيرستان بخوريم و با پولي كه مادرم براي ناهار ميداد، من جزوهاي را كه آن وقتها درميآمد و مال بينوايان بود ميخريدم و به جاي ناهار ظهر آن را ميخواندم. اولين كتابي كه رسماً توي كتابخانه ما آمد، اين جزوهها بود كه ما براي سازمان معرفت فرستاديم و به ما برگرداند. داداش كوچك من كه بخشي از كتابخانهام را برداشته و بايد اين را داشته باشد، يعني من در دبستان يا دبيرستان به غير از كلاسهاي يازده، دوازده اصلاً معلمي را نميديدم كه مشوقم در ادبيات باشد. البته ما يك معلمي داشتيم كه [الان] جزء وكلاي آبادان است و ظاهراً اسمش را عوض كرده (در واقعه هفت تير مجروح شده بود) و اسم قديمياش سيدعربي بود. جوان بود و كاكل كورنرواپلي داشت و ما جوانها به او علاقهمند بوديم.
مشوق ما به مسائل مذهبي بهصورت مدرن بود نه آنگونه كه در جاهاي ديگر تشكيل ميشد و چون با ما همنفس بود، [او را دوست داشتيم] ما بزرگ شده بوديم و ديگر نميخواستيم موهايمان را از ته بزنيم ولي مجبورمان ميكردند بزنيم و (در دورهاي كه همه بچهها سياسي بودند و يك سري به زندان رفته و از آنجا ميآمدند. حالا ما سياسي نبوديم ولي بچههاي بزرگتر به زندان رفته بودند و مدير ميخواست سر اينها را بزند.) سيدعربي همراه ما سرش را زد و عصرها ميماند و بدون هيچ منتي به ما قرآن و تعليمات ديني درس ميداد. خيلي هم دلم ميخواست بروم و او را ببينم ولي اگر بداند كه ما شاگردش بوديم، نميخواهد سر به تنمان باشد كه ناخلف درآمديم. [خلاصه] شايد مقدار زيادي از حرمت و علاقه عمیقي كه من به اين فرهنگ دارم، از اين فضاست وگرنه فضايي كه از صبح تا شب پابرهنه در كوچههاي بدوي و توي خانه كتابي هم نباشد و احتمالاً مادري برود و مجله ديگري را بياورد، بعيد است كه از تويش فرهنگ بهوجود بيايد.
اما خب همين تكهپارهها مثلاً يك تكه از يك فيلمي با متن دبيرستاني [سازنده بود] يادم ميآيد معلم انشاء گفته بود با اين پرت و پلاهايي كه نوشتهايد ميخواهيد چكاره شويد و من گفته بودم: سعدي! فكر كنم شعر گفته بودم كه فكر كرده بود دوست دارم سعدي بشوم. بعد كه به اصفهان آمديم. ناگهان ما از يك بيفرهنگي و فرهنگ بيابان آبادان [آن زمان] (كه آدمهاي مختلف كنار هم قرار ميگيرند و فرهنگي وجود ندارد و ملغمه عجيب و غريبي است و آن طرفش نخلستان، اين طرف فوتبال بازي ميكرديم، آن هم شركت نفت انگليسها بود و صبح تا شب ما به خوردن، ديدن، بازي كردن و شنا [ميگذشت])، [بيرون آمديم]. البته خيلي خوب است و كودكي من از بازي، نخل بالا رفتن و... رنگين است. وقتي به اصفهان آمديم، اين فضا عوض شد.
تفاوت فضاي عظيم اصفهان و خانواده سنتي در يك خانهاي كه هفت، هشت خانوار در آن زندگي ميكردند و خانه عظيمي بود كه هر تكهاش مال كسي بود و پدرم هم يك تكه از آن را داشت كه ما هم به آنجا برگشتيم. فكر ميكنم در آنجاست كه من به انجمن ادبي دبيرستان نرفتم و خوشم نيامد يا شايد خجالتي بودم. به كتابخانه شهرداري رفتم و فكر ميكنم از طريق اين كتاب و آن كتاب، آنچه داستان در اينجا بود، خواندم. فكر ميكنم يك يا دو تابستان و تعطيلات بعدش هر چه بود، خواندم. هنوز هم اين عادت را دارم، اگر صبح كه بلند ميشوم يك كتاب را دست ميگيرم، حدود ساعت 8 و 9 هي به خودم نزنم كه بنشين سر كارت، تا شب ميرود.
خيلي دوست دارم كه از صبح تا شب و از شب تا صبح فقط بخوانم و يادداشت بردارم يعني مقصودم اين است كه اين شوق به خواندن و حرمت به كتاب و عزيز داشتن آن [را از كودكي داشتم]. علتش را گفتم كه اولين كتاب ما آن جوري به دست آمد و از حقوقي كه بايد مقدارياش را به مادر ميداد و مقداري براي خرج خانواده مادر بود كه دخترها را شوهر بدهد و چيزي كه ميماند، كتاب ميشد و ولع كتاب. من دوستي دارم كه كتاب كه ميگيرد، بويش ميكند و دانه دانه ورق ميزند. ما يك چنين حرمتي براي كتاب قائل بوديم و برايمان عزيز بود. مثلاً اخيراً دختر و پسرم دارند كتابهايم را ميخوانند ولي آن ولعي كه ما فكر ميكرديم ممكن است اينها پيدا كنند، پيدا نكردند.
هست و بالاخره يك وقتي ميخوانند. اما يكبار من خانه دوستي رفتم و صد تا جزوه آتيلا درآمده بود و ما بيست، سي تايش را خوانده بوديم و بقيهاش را او گرفته بود. بعد گفتم كه ميخواهم اينها را بخوانم. بعد مرا توي اتاقش (اتاق كوچكي داشت) فرستاد و در را بست و رفت و من نشستم به جزوه خواندن عصر آمد در را باز كرد و گفت: خواندي؟ گفتم: آره. حالا نميدانم به من آب داد يا دستشويي رفتم و... خلاصه جزوهها را خواندم. يعني اين اشتياق عظيم براي مطالعه.
آبادان به خصوص در محله كارگري كه بيريشه است. يكي مال دزفول، يكي بوشهري، يكي مال اصفهان. ما با وجود اينكه از لحاظ زندگي با آنها تفاوتي نداشتيم ولي تميزتر بوديم اما مهم نبود. مهم اين بود كه چي شد كه من به كلام یعنی داستان نوشتن و شعر گفتن در اوايل علاقه پيدا كردم. خيلي برايم غريب است. يعني تا حدودي در كلاس يازدهم احتمالاً انشاءهاي پرتوپلايي مينوشتم كه دبير برايش عجيب بود ولي در همان دبيرستاني كه من بودم، خب [آقاي] حقوقي يك سال بالاتر بود و بهرام صادقي چند سال قبل از آن و جزو داستاننويسهاي مطرح بود كه در همان سالها در دبيرستان و اوايل دانشگاه داستانهايش را فرستاد. گويا بنده خيلي ديررس بودم. در اين سالهاي خواندن بيقاعده از اين كتاب به كتاب ديگر و... من فكر ميكنم كه تمام آثار هدايت را خواندم. احتمالاً روزي يكي يا دو تا كتاب ميخواندم. بعداً اتفاقي كه افتاد اين بود كه فوقش چند تا كتاب هم ميخريديم با توجه به اينكه ما يك اتاق و يك صندوقخانه داشتيم كه از ارث پدر مانده بود و پدرم بيكار بود. البته گاهي كاري ميكرد ولي ما بايد اين دو سال را با اندك پولي كه پدر داشت، يك جوري ميگذرانديم.
نميتوانستيم ظهرها به خانه بياييم و پول اتوبوس و... [مايه] ضرر بود، نان و فاتقي را كه مادر ميداد در دبيرستان ميخورديم. زيباترين صحنهاي كه يادم است، وقتي بود كه يك كفش نو را (نميدانم به چه دليلي) من و داداشم برديم به دبيرستان و پوشيديم. قبلش از كفش كهنه براي فوتبال استفاده ميكرديم بعد كه از آن خسته شديم، از مهتابي دبيرستان به پشت ميدان فوتبال انداختيم. بعد يك پسري كه داشت ميدويد و فوتبال بازي ميكرد، با شادي آمد اين كفشها را پوشيد و رفت فوتبال بازي كرد. چقدر برايم جالب بود يعني چيزي كه از دستش خسته شده بوديم! اين شرح رسيدن به آگاهي بود. يادم است اين كفش دهنه باز كرده و من آن را بردم كه يك جوري دهنه اين كفش را تعمير كنم و قير بريزم كه اين شكاف پر شود ولي دهنه بيشتر باز شد (هنوز هم عيد نشده بود كه كفش تجديد شود.) من در كوههاي پر از گل و شل اصفهان داشتم به طرف دبيرستان پياده ميرفتم، راه هم طولاني بود و فكر نميكردم ولي تمام مغازهدارها نگاهم ميكردند.
احتمالاً چند روز بعد كفش نو پوشيده و از آنجا ميرفتم و دقت كردم ديدم كه هيچكس اصلاً نگاه نميكند. بهخصوص مسائل بعد به من نشان داد كه مردم ما فاقد حافظه تاريخي هستند و فراموش ميكنند كه تاريخي گذشته. حالا قصدم اين است كه بگويم چگونه شد؟ من خيلي در كتابخانه شهرداري كتاب خواندم. در يك مملكتي كه اين همه مردم فقير دارد و كتابها هم گران است و امكان دسترسي به آنها نيست، چه خوب است كه براي بچههايي كه امكان خريد كتاب ندارند، كتابخانه عمومي درست شود. البته بچههايي هستند كه فقط روزي پانصد يا هزار تومان شكلات ميخرند، [مشكلي ندارند] اگر يك بچهاي ميخواهد كتاب بخواند ولي امكانات نداشته باشد، كتابخانه بايد نزديك خانهاش باشد نه اينكه با تاكسي دويست تومان بدهد برود يا با اتوبوس چند ساعت وقتش تلف شود و... كتابخانه بايد در فاصله نيم ساعت راه يك جوان باشد. آن كتابخانههاي كودكي كه در زمان شاه درست شد، يكي از دستاوردهاي درخشان بود.
حالا هر كسي درست كرده، [مهم نيست] ولي كار خوبي بود و بسياري از [افراد] نسل بعد از ما از آن كتابخانهها رشد كردند [مخصوصا] خانوادههاي فقير، من خودم سالهاي قبل از 57 ميرفتم و ميديدم در اين كتابخانهها چه شوري هست و بچهها چقدر سرزندهاند و چقدر ميخوانند و چقدر معلمهاي علاقهمند در آنجا هست. به هر صورت آنها چيزي درست كردند در خدمت كار خودشان ولي عليه آنها تجهيز شد. شايد هم هر حكومتي ميترسد و اصولاً آگاهي، دشمن نوع حكومتهايي است كه ميخواهند ناداني حاكم باشد و آدمها ندانند. به هر صورت من معلم شده و به دهي رفتم و با خودم آن حافظ مشهور را بردم و چند تا كتاب ديگر هم داشتم. توي ده تنها زندگي كرده و مطالعهاي هم ميكردم.
از غروب هم بيكار بودم و جايي هم نميرفتم و از مجالس قماري كه معمولاً در دهات هست، خوشم نميآمد. يك بار مرا به زور بردند و همه پولهايشان را بردم ولي براي اينكه دست از سرم بردارند، پولهايشان را برگرداندم و گفتم كه من خرشانس هستم و شما را بيچاره ميكنم. نه اينكه بگويم آدم خيلي پاكي بودم بلكه مسالهام چيز ديگري بود و ولع خواندن و نوشتن داشتم و گاهي وقتها احتمالاً شعر هم ميگفتم. داستانكي هم مينوشتم ولي هيچكسي كه به او نشان بدهم، نبود. به اين جهت در اين سالها دو، سه نسل داستاننويس كه من كمكشان كردم، جبران آن بلايي بود كه سر خودم آمد. احتمالاً يك دبيري در دبيرستان داشتيم كه شعر «پريا» را سر كلاس خواند و وقتي ما ذوقزده شديم كه اين مالي كي است، گفت بعضي وقتها كه آدم بيكار ميشود، از اين چيزها ميگويد. يك جوري قيافه گرفت كه انگار شعر مال خودش است. ما چون آن آدم مزخرف را ميشناختيم، اصلاً از آن شعر هم بدمان آمد. البته دبير تاريخي [بنام] هورفر داشتيم كه در نگاه ما به تاريخ در دبيرستان درخشان بود يا دبيري بود كه ما را مجبور كرد كه تمام لغات كليله و دمنه را حفظ كنيم و... خوب اينها واقعاً خدابيامرزي دارند اما كسي ما را با فرهنگ جديد آشنا نكرد.
از همان دبيرستان، هم حقوقي هم بهرام صادقي بيرون آمدند و در اين دوره تاريخ ادبيات اصفهان خيلي مهم است كه بعداً ميگويم كه چه شد كه ما يكي از مراكز مهم ادبيات را در دهه چهل در اصفهان بهوجود آورديم. بعد از شش ماه به ده ديگري رفتم. آن ده كمي بزرگتر و مركز ناحيه بود و معلمها واليبالبازي ميكردند و... در ده من با آدمي آشنا شدم كه سه روز ميآمد آنجا ميماند، بعد به اصفهان ميرفت و كتابي هم دستش بود و ميخواند. به او گفتم تو كه اين را تمام نميكني و ميگذاري باشد، پس بده من بخوانم. گفت: باشد و داد. اينها درخشانترين كتابهايي بود كه آن سالها درآمدند. يعني ده رمان از ده نويسنده بزرگ دنيا. مقصودم دن كيشوت، اسئاندال، بالزاك و... است كه از بهترين ترجمهها بودند يعني در آن سالها (بعداً من متوجه شدم) انتشاراتي نیل بعد از سال 1332 در تهران درست ميشود كه بيشترين نقش را در آن، استاد بنده ابوالحسن نجفي داشته و اين كتابها را به مترجمان حسابي ميداد.
احتمالاً كتاب را نگاه كرده و انتخاب ميكرده (شايد اديت هم ميكرده.) [خلاصه] درخشانترين كتابهاي رمان در آن سالها درآمد. پس ما با اين آدم آشنا شديم. من به خانه او ميرفتم، او معلم ورزش بود كه يك چيزهايي هم مينوشت و آنها را براي من هم ميخواند. من هم كه قبلاً براي كسي در ده قبلي شعر خوانده بودم، يك چيزهايي برايش ميخواندم. ما از طريق او آشنا شديم و من بعداً فهميدم كه اين دوست بهرام صادقي بود. صادقي هم با ابوالحسن نجفي ارتباط داشته يعني از طريق او با متن اصلي ادبيات معاصر آشنا شديم و اما آغاز اينكه نوشتههاي درست را بخوانيم، (چراكه من در دوره جواني وقت عظيمي را با خواندن جزوههاي پنج ريالي تلف كرده بودم. البته، مقصودم بينوايان نيست بلكه هر هفته صد و پنجاه جزوه در ميآمد مثلاً آتيلا و... و از اين چيزهاي مسلسل پرت ميخواندم.) من آنجا با ادبيات جدي آشنا شدم در نتيجه رفتم دنبالش كه اينها را بگيرم و خريدم و... من شش ماه در آن ده دورافتاده از مركز معلم بودم.
بعد ديپلم ادبي گرفتم كه بتوانم در دانشكده ادبيات قبول بشوم. در دانشكده ادبيات تحولي [در من] پيدا شد، در آنجا با ادب كهن آشنا شدم هرچند كه استادهاي ما از ما بيشتر نميدانستند اما فوت و فن ميدانستند و [به همين دليل] مديون [آنها] هستم. يكي از آنها دكتر فرزام بود كه الان در فرهنگستان است و من خيلي دوستش دارم. دانش آنها به اندازه ماها بود يعني استادي كه ميآمد به ما وزن درس ميداد، من بهتر از او وزن ميدانستم و خوانده بودم يا مثلاً يكي كه ميخواست شاهنامه درس بدهد، وقتي پنج صفحه از آن را درس ميداد، من همه شاهنامه را ميخواندم. اين تعريف از خود نيست بلكه اشتياق عظيم هست. قرار گذاشته بودم اگر مرزباننامه را ميخواستيم بخوانيم، من در عرض يكي، دو ماه همه آن را تمام ميكردم.
در حالي كه وقتي خودم درس ميدادم، به شاگرد ميگفتم كه پنج صفحه بخواند، او چانه ميزد كه [زياد است] من معلمي ميكردم و چند سال هم با چرخ راهم را ميپيمودم پس چند ساعت [طول ميكشيد] تا بروم و برگردم. در كلاس دانشكده بعضي وقتها خوابم ميبرد و كار سياسي هم ميكرديم (كه گفتم به دستگيري ما منجر شد.) دانشكده ادبيات مرا با جريان اصلي ادبيات آشنا كرد. تا كسي با بدنه اصلي ادبيات معاصر ايران از راه اساتيد كهن و جدي دانشگاهي آشنا نشود، پي به ادبيات معاصر نميبرد. مثلاً ما در دانشكده ادبيات اصفهان يكي، دو استاد جدي بيشتر نداشتيم كه من مديون آنها هستم. مثلاً مرحوم خراساني خدابيامرز كه انسان بسيار تيزذهني بود. او در درس فلسفه مسلط بود ولي مجبورش كرده بودند كه به ما معاني و بيان درس بدهد كه شب ميخواند و فردا شب به ما درس ميداد. اما انسان تيز بسيار بينظيري بود. در آنجا با ادبيات كهن آشنا شديم.
بعد من به يك انجمن ادبي رفتم كه [داستانش] مفصل است. قصدم اين است كه آن نيرو و چيزي كه در آدم به وديعه گذاشته شده، بايد يك جايي وصل شده و تربيت شود. بايد كسي به آدم بگويد كه اين كتاب را نخوان و وقت تلف نكن و اين يكي را بخوان و حالا بهتر است اين را بخواني براي اينكه ميلياردها كتاب و مطلب در دنيا وجود دارد. كساني بايد باشند، معلمي در دبيرستان با استادي در دانشگاه بايد راجع به آدمي كه استعداد كمي دارد، دلسوزي بكند. يك نويسنده بايد دقت كند و بداند كه مثلاً داستاننويسي كه كار خوبي را در مجلهاي منتشر كرد، بهجاي اينكه او را نوكر و مريد خود بكند، بايد به او ياد بدهد كه چكار بكند. من جسته گريخته و بسيار پريشان (همان جور كه پريشان هم حرف زدم) با بدنه اصلي ادبيات آشنا شدم به گونهاي كه وقتي استادم سوال درسي از من ميكرد مثلاً در مورد ناصر خسرو، من در جواب هم از كتاب تاريخ ادبيات حفظ جواب ميدادم و هم از فلان شماره مجله سخن. يعني آخرين اطلاعات راجع به ناصر خسرو را كه در مطبوعات سنگين هم درآمده بود، ميخواندم و به عنوان جواب سوال تاريخ ادبياتي به كار ميبردم. بعد هم ماجراي مفصل مربوط به انجمنهاي ادبي است.
ما در دانشكده با ادب كهن سروكار داشتيم. استادهاي ما هم اساتيدي در حد و اندازه مرحوم فروزانفر و... كه نبودند، هرچند كه ما با آنها هم عصر بوديم ولي در دانشكده ادبيات اصفهان بوديم كه دوره شبانهاش را هم تازه درست كرده بودند. خب، يكي، دو استاد از تهران فرستاده بودند كه اينها هم سنت را ميدانستند. مهم نيست كه استاد كي باشد. مهم اين است كه سنت را ياد بدهد يعني من كه ميخواهم راجع به رودكي تحقيق كنم، بايد چكار كنم؟ چطوري بنويسم؟ جمله را كجا باز كنم؟ اينها را بايد ياد بدهند. ممكن است اينها را در دبيرستان هم ياد بدهند. سراغ يك كسي كه ميخواهي بروي تحقيق كني، بايد چطوري كتاب پيدا كني؟ بايد روشها را به آدم ياد بدهند و ضمناًٌ خلاصهاي از فرهنگ گذشته را [بگويند] كه به گوشت بخورد كه مثلاً بداني كجا سراغ ابوحيان توحيدي بروي. خوشبختانه هرچند اينها (جز يكي، دو تا) استادهاي خيلي مبرزي نبودند ولي به ما ياد دادند. مثلاً يادم است و خيلي هم برايم جالب است كه استادي داشتيم كه به ما شاهنامه درس ميداد و سرش را ميانداخت زير و از روي كتابش ميخواند و معني ميكرد.
يك بار من متوجه شدم كه وقتي از او بيتي را ميپرسي، نميفهمد ولي از روي كتاب نگاه ميكند، ميفهمد. (من خيلي فضول و لوس و جوانترين فرد كلاس بودم و بقيه كلاس هم معلم و دبير بودند.) من به دانشم متكي بوده و آدم تيز و باهوشي بودم. به كتاب [استاد] كه نگاه كردم و ديدم حاشيهنويسي كرده، كلاسش هم ناآرام بود و در حاشيه [ادبيات] با دقت معني كرده بود. بعد كم كم همه فهميدند كه طرف بيسواد است. من از او پرسيدم كه اين حاشيه را از كجا [آورده و نوشتهاي]؟ (او رئيس كل اوقاف هم بود) گفت كه من شاگرد استاد بهار بودم و اين حاشيهها مال اوست يعني وقتي درس ميداد، نوشتم. من در كلاس به بچهها گفتم كه در اصفهان كسي را نداريم كه به ما شاهنامه درس بدهد و اين آدم هم كه پهلوي بهار درس خوانده. هر چه هم خوانده، كنار كتابش هست.
پس بهتر است خفه شويم و آنچه كه بهار گفته از او بشنويم! باز اينجا ما دست دوم با فرهنگ گذشته آشنا شديم اما با علاقهاي كه خودم داشتم، دنبالش رفتم. در اصفهان در اين زمان طبق سنت صفويه انجمنهاي ادبي تشكيل ميشد كه يكي [از آنها] در كتابخانه فرهنگ اصفهان بود و شعراي كهن ميآمدند گردتاگرد مينشستند و هر كس شروع ميكرد غزلش را ميخواند. گاهي هم پيري كه آنجا بود و دانشي است، يك كلمه را صحيح كرده يا قافيه را درست ميكرد. نميدانم به چه انگيزهاي و چطور شد كه من سري به آنجاها زدم يا بهتر بگويم كه يك دوستي داشتم كه همكلاسي و بزرگتر از من بود. يك بار به او گفتم كه در اصفهان خبري نيست؟ گفت كه نميشود خبري نباشد. [البته] مقصودم جريانات مخفي سياسي بود.
او هم به اين معني گرفت اما مرا به يك انجمن ادبي ديگري معرفي كرد كه در يك مدرسهاي تشكيل ميشد، هفته به هفته ميرفتند در يك كلاس مينشستند و صندليها را عقب و جلو ميزدند و اديان كهن ميآمدند اشعارشان را ميخواندند. ادياي نيمچه مدرن و جديد هم ميآمدند يعني كساني كه مثلاً الان در [مجله] گل آقا شعر ميگويند يعني شاعران اجتماعي كه شعرهاي اجتماعي به سبك و قالب غزل، قصيده و... ميگفتند. چهار، پنج تا جوان مثل ماها هم بودند كه كمكم در اثر مطالعه مجلات به ادب معاصر تعلق خاطر پيدا كرده و هدايت، شاملو و نيما برايشان مطرح بودند. خب ما توي آن انجمن ادبي رفتيم.
كمكم ما جوانها با يكديگر آشنا شديم و درگيريهايي با پيرمردها پيدا كرديم، چون [شعر نو] را قبول نداشتند و اشعار بلند و كوتاه و... را مسخره ميكردند... در نتيجه ما ناچار شديم دانشي را كه آنها دارند هم ياد بگيريم. مثلاً وزن ياد بگيريم و... يادم است كه يك روزي دعوا طولاني شد و به ماها توهين كردند و اغلب هم حق داشتند. من يك جلسهاي بهآنجا رفتم و كتاب «معائير اشعارالعجم» شمس قيس رازي را گذاشتم و گفتم كه هر كس كه يك صفحه از اين را از رويش بخواند، من قبول دارم. پيرمردها لو رفتند و الان كه [فكر ميكنم]، خيلي دلم برايشان ميسوزد.
دولت سلجوقی که توسط دو برادر، چغری بیگ و طغرل بیگ ترکمان به دنبال غلبه نهایی ایشان بر مسعود غزنوی به وجود آمد، هر چند از لحاظ نظامی بر عناصر ترک و ترکمان متکی بود، اما از نظر اداری و سیاسی به همان اندازه دولت غزنوی، صبغه ایرانی داشت که بر بستری و آل سلاجقه نیز همچون غزنویان خود را وارث آیین و رسوم سامانیان میدانستند.
نیم قرن پس از آن که حکومت طغرل در خراسان پا گرفت، قلمرو جانشینان او از جیحون تا فرات و از فارس تا شام و آناطولی را در بر گرفت و بدین گونه یک خاندان غیر ایرانی پس از گذشت چهار سده که از سقوط ساسانیان میگذشت، حدود ایران را که به دست وی افتاده بود به وسعه عهد ساسانیان رساند و حتی فرهنگ ایرانی و میراث ساسانی را در سراسر آن نشر کرد. گرچه شیوه فرمانروایی آنها، با نظام ملوک الطوایفی، مرکز گریز و جنگهای بی وقفه و بیابانگردی، بیشتر یادآور دوران اشکانیان بود.
قدرت گیری سلجوقیان
آغاز کار سلجوق
پس از مرگ دُقاق، فرزند وی، سلجوق مورد توجه بیغو قرار گرفت و با لقب سباشی «= جلو دار لشکر» مفتخر شد. سلجوق چون خود را به بیغو بسیار نزدیک میدید، به خود اجازه داد، روزی در حرمخانه پادشاه رفته، بالاتر از زنان و فرزندان وی بنشیند. زنان بیغو این رفتار «ناپسند» را به پادشاه بردند و از وی تنبیه او خواستار شدند. چون سلجوق از عزم پادشاه در سیاست کردن خود، مطلع شد، با صد تن از خویشان و دلاوران و جنگجویان خود به همراه بار و بنه، ترکستان را ترک گفت و رهسپار ماوراءالنهر شد و راه سمرقند در پیش گرفت. چندی در جند اقامت کرد و در همانجا بود که اسلام آورد.
اعتبار نظامی سلجوق
در همین ایام و اقامت وی در جُند بود که برخی از طوایف ترک، از امیر جُند، درخواست باج و خراج کردند. سلجوق وی را از پرداخت باج بر حذر داشت و با دلاوران خود، با سپاهیان ایلک خان به جنگ پرداخت و آنها را متفرق کرد. از آن پس، سلجوق اعتبار و قدرت زیادی کسب کرد و اغلب امیران و پادشاهان در دفع «کفار» از وی استفاده میکردند، چنان که، ابراهیم سامانی نز در نبرد با ایلک خان از سلجوق یاری طلبید.
پسران سلجوق
سلجوق چهار پسر داشت به نامهای؛ اسرافیل، میکائیل، موسی بیغو و یونس. میکائیل و موسی بیغو در روزگار جوانی در یکی از جنگها، زخم سختی برداشته و کشته شدند. میکائیل خود دارای دو پسر به نامهای؛ طغرل بیگ و چغری بیگ بود. همین دو برادر بودند که توانستند در عهد مسعود غزنوی، پایههای دولت سلجوقیان را مستحکم سازند.
رابطه سلاطین سلجوقی با خلفای بغداد
رابطه سلجوقیان با رهبر اسمی عالم اسلام؛ یعنی خلیفه بغداد نیز مبتنی بر یک سیاست روشن و پیروی از یک سلسله اصول دیپلماسی نبود. از همان عهد طغرل تا پایان فرمانروایی قوم، پادشاهان سلجوق، وقتی محتاج به تأیید خلیفه بودند، نسبت به وی اظهار فروتنی و خاکساری میکردند و هنگامی که از حمایت او بی نیاز، با وی دعوی رقابت و همسری داشتند و احیاناً برخوردهایی خشونت آمیز نشان میدادند.
خلیفه عباسی در دوران اقتدار این قوم، اگر چه مثل دوران آل بویه در شرایط ضعف نبود، اما با تعظیم و تکریم ظاهری هم که از سوی سامانیان و غزنویان در حق وی اظهار میشد، مواجه نبود.
در اغلب مواقع در این دوران، خلیفه بغداد قدرتش محدود به قلمرو کوچک خویش و نظارت بر امور شرعی بود، و حتی اتابکان و خوارزمشاهیان نیز، خلیفه را تنها در همین محدوده مورد تأیید قرار میدادند.
انتظام ملوک الطوایفی از طریق قدرت سلطان
ملوک الطوایفی رایج در این عصر هم از طریق قدرت فائقه سلطان تحت نظارت بود. چیزی که این نظارت را تا پایان عهد سلجوقیان تأمین کرد، ترتیبات دیوانی و نظام اداری بود که هر چند شاهزادگان و حکام - ملوک الطوایف - به آسانی به آن گردن نمینهادند، اما به هر صورت نوعی انتظام قابل قبول را در سراسر قلمرو آل سلجوق برقرار میداشت.
از سوی دیگر، خوی بیابانی امیران ترک آل سلجوق و قدرت مطلقه و عشق به غارت و استبداد این امیران، نظام دیوانی و صاحبان دیوان را که به هر تقدیر نظم و نسق و حساب و کتاب از لوازم و ضرورتهای شغل آنان بود، این وزیران و دیوانیان را در مقابل سلطان قرار میداد زیرا استبداد و اِعمال قدرت بدون حسابرسی و حساب دهی پادشاهان، نظام دیوانی را بر نمیتافت.
به همین جهت بارها سلاطین سلجوقی، وزیران خود را کشتند و یا به کشتن دادند و یا به دست دشمنان سپردند و اموالشان را مصادره کردند.
زمینداری سلجوقی اقطاع و سستی بنیان های حکومت
با توسعه و رایج شدن نظام اقطاع، بزرگان و امیران خود را در مجرای قانونی انداخته و به نام قانون و حکومت، اقدامات مستبدانه را مشروع و مقبول ساختند. در عین حالی که، بنیانهای حکومت را نیز سست و بی دوام نمودند.
به هر حال این شبانان بیابانگرد، بعد از غلبه بر مسعود، در مرو و همچنین نیشابور، خطبه سلطنت به نام خود خواندند و آغاز فرمانروایی آل سلجوق را اعلام داشتند.
این جابجایی سلطنت از غزنویان به سلجوقیان دست کم برای مردم ایران با وجود استمرار برخی از معایب و مصیبتهای گذشته که ناشی از طبیعت این قوم و استبداد مطلقه حاکم بر ایران بود محاسن و منفعتهایی نیز به همراه داشت.
چه امیران اولیه قوم که تربیت شدگان وزیرانی با کفایت و مدبر و توانا همچون خواجه عمید الملک کندری، و خواجه نظام الملک طوسی بودند، این میزان درک و آگاهی منافع دراز مدت دولت خود را داشتند که بخشی از اموال ستانده شده را صرف رعایا، تعمیر جادهها، امنیت راهها، ساختن پلها و رباطها کنند.
بدون نظارت آنها بر احوال رعایایی که میباید بر وفق آیین حکومت، منافع مادی و نیروی نظامی آن را تأمین کنند، ممکن نبود.
وزارت وزیران با کفایت
به هر حال این نکته نیز از شگفتیهای تاریخ این مرز و بوم است که پر بارترین، پر آوازهترین و طلاییترین ادوار آن در پایان سدههای نخستنی اسلامی، مقارن فرمانروایی قومی بیگانه، بیابانگرد بود که در عهد سامانیان و غزنویان بیشتر به حال بیابانگردی و راهزنی در اطراف بخارا و مرزهای شمالی خراسان سر میکردند و هیچ گونه پیوند قابل ملاحظهای با تمدن و فرهنگ شهر نشینی نداشتند.
عامل عمده توفیق آنها در نیل به این موفقیت غیر منتظره، اتکاء آنها بر ایمان مذهبی و اعتمادشان بر دستگاه وزارت بود که هر چند در اواخر چندان استوار نماند، در همان آغاز کار به استقرار دولت و قدرت و شوکت آنها کمک بسیار کرد.
این که خواجه نظام الملک وزیر در اواخر عمر که از جانب سلطان تهدید به عزل شد، گفته بود
«دولت آن تاج به این دوات وابسته است»
نقش وزارت را درتوسعه و تنظیم دولت آنها خاطر نشان میکرد و حوادث بعدی نیز نشان داد که خواجه گزاف نمیگفت.
در مدتی که سلطنت سلاجقه به حمایت دستگاه وزارت و سازمان دیوان، مجال توسعه یافت، دوران فرمانروایی سلجوقیان دوران شکل گیری سنتهای اداری، و عصر ترقی و توسعه صنایع و معارف شد، که مساعی خواجه نظام الملک طوسی در این توفیق، نقش غیر قابل انکار داشت.
نتیجه آن شد که حکومت سلجوقیان در مقایسه با غزنویان که تنها متکی بر یک ماشین جنگی و مخرب و تهاجمی بود و علاقهای به سازندگی و اهمیتی به حضور طولانی مدت خود، در مناطق تحت نفوذ نمیداد، بسیار موفقتر عمل کرد.
حکومت این فرمانروایان غیر ایرانی نمونهای شد که در رعایت آداب عدالت و در حمایت از ارکان شریعت، خیلی بیش از آن چه حکومت غزنویان، در آغاز فرمانروایی خویش، داعیه آن را داشتند توفیق حاصل کرد و نتایجی نیکو و سنتهایی تمدن ساز در همین دوره برای آیندگان به یادگار گذاشتند.
ادبيات فارسي در دوران حكومت سلسله صفويه راه پرفراز و نشيب خود را ادامه داد و ايجاد وحدت و امنيت در كشور كه به همت شاه اسماعيل اول و جانشينان وي برقرار گشت تا حدودي سبب شكوفايي زبان و ادب فارسي شد. با اين همه عهد صفوي را ميتوان ادامه دهنده عصر انحطاط ادبي ايران دانست و اثرات مخرب دوران ايلخانان مغول و تيموريان بر شعر و ادب فارسي تا اين عهد ادامه يافت.(1) در عصر صفوي نظم و نثر فارسي دچار افول محسوسي گرديد و سخن سرايان و شاعران همچنان شيوه عبارت پردازي و زيور و زينتهاي زايد لفظي خود را به همراه مضامين مبتذل و نازك كاريهاي زننده شعري ادامه دادند. شاهان صفوي نيز كه سعي و اهتمام جدي در توسعه و گسترش تشيع به عنوان مذهب رسمي ايران داشتند در دوران حكومت خود بيشتر به تشويق نظم ونثر مذهبي پرداختند و از اين رو شعرا بر خلاف گذشته كه به مدح شاهان ميپرداختند به نعت و ستايش انبياء و اولياء روي آوردند و مدح و مرثيه آل رسول را موضوع اشعار خود قرار دادند. البته شاهان و امراء صفوي همگي بهره وافري از علم و ادب داشتند و بعضي از آنان نظير شاه اسماعيل اول، شاه عباس اول، شاه طهماسب، شاهزاده القاص ميرزا و شاهزاده سام ميرزا ذوق ادبي داشتند و خود شعر نيز ميسرودند ولي عوامل كلي پيشرفت شعر و ادب فارسي در اين دوره فراهم نبود. ايجاد سبك شعري موسوم به هندي نيز اگرچه نقطه عطفي در تحولات ادبي اين عهد محسوب ميگرديد ولي نتوانست آنچنان كه شايسته است به رونق بازار ادبي صفويه كمك كند و بيشتر نماينده هنر باريك بيني و دقيقه يابي و لطيفهكاري گروه معدودي از شعرا بود كه داراي افكاري متعالي و انديشههاي پخته و كارآزموده بودند.
از نكات مهم ادبي اين دوره گسترش زبان وادبيات فارسي در كشورهاي همسايه از جمله عثماني و هندوستان بود و بويژه در هندوستان ادبيات فارسي مورد حمايت سلاله مغولي هند از جمله مؤسسآن بابر و ساير پادشاهان تيموريان هند همچون همايون و اكبر و جهانگير و اعقاب آنها قرار گرفت. اين پادشاهان از حاميان بزرگ علوم و ادبيات فارسي بودند و به زبان فارسي تعلق خاطر خاصي داشتند و در دربار آنها گروه زيادي از شعرا و فضلاي ايراني و فارسيگويان گردهم آمده بودند. بر اثر تشويق شاهان سلسله تيموريان هند بسياري از شاهكارهاي ادبي ايران همچون شاهنامه فردوسي،گلستان سعدي، ديوان حافظ و جامي و غيره در هند رواج يافت.(2) ادبيات فارسي ايران در دوره صفويه در سرزمين عثماني نيز راه يافت و بسياري از دانشمندان و شعراء و عرفاء ايران همچون شيخ شهاب الدين سهرودي و نجمالدين رازي و مولانا جلالالدين رومي به آن ديار شتافتند و زبان وادبيات فارسي را در امپراطوري عثماني رواج دادند. برخي از سلاطين عثماني همچون سلطان محمد و سلطان سليم اول و احفاد آنان نيز علاقه زيادي به زبان و ادبيات فارسي داشتند و حتي به فارسي شعر ميسرودند.(3)
شعر فارسي عهد صفويان از پختگي چنداني برخوردار نبود و صرفنظر از چند شاعر بزرگ اين دوره شعر فارسي راه افول نسبي را كه از زمان ايلخانان مغول و تيموريان آغاز شده بود ادامه داد. يكي از دلايل انحطاط شعر و شاعري در اين عهد عدم حمايت شاهان و امراء صفويه از شعرا بود و ضعف شعر وزين و موقر درباري موجب شد كه بسياري از افراد كم مايه به سرايش شعر پرداخته و اصول وقواعد آن را به ضعف كشانند. رواج نثر فارسي در سرزمينهاي غير ايراني همچون هندوستان وعثماني نيز اگرچه مضامين و معاني تازهاي در شعر ايجاد نمود ولي در نهايت موجب ضعف شعر اصيل فارسي و دور شدن آن از ميراث كهن خويش گشت. علاوه بر اين بر اثر بي توجهي شاهان صفوي به شعراي درباري بسياري از آنان كه گويندگاني خوش ذوق و غزلسرا و مثنويساز و داستان پرداز بودند رو به سوي دربارهاي عثماني و هندوستان نهادند و ايران از نعمت اين سخنسرايان بي بهره گشت.(4)
از ويژگيهاي مهم شعر اين دوره ظهور سبك جديدي موسوم به سبك هندي بود كه مقدمات آن از اواخر دوره تيموري آغاز گشته بود و در اين عهد به كمال رسيد. سبك هندي مبتني بود بر بيان دقيق افكار و ايراد مضامين بديع و باريك و دشوار دور از ذهن به زبان ساده معمولي و عمومي. علت اصلي پيدايش اين سبك وضعيت اجتماعي نابسامان ايران در دوران مغول و تيموريان بود كه بتدريج موجب توجه مردم به اوهام و افكار دقيق و دوري از عوامل مادي گشت. علاوه بر آن شعر فارسي نيزاز حالت رسمي و درباري و تشريفاتي خود دور شد و با ورود اصلاحات عمومي و فاصله گرفتن از روش قديم خود بتدريج افكار و خيالات باريكي را در بر گرفت و به سادگي و تا حدي نيز بي مايگي متمايل شد. از نكات جالب توجه سبك موسوم به هندي آن بود كه معاني مهم و زيبا و دقيق در لفافهاي از موضوعات دشوار و باريك، احساسات و تصورات دور و دراز شعرا و سخن سرايان اين شيوه را به نمايش ميگذاشت.(5) از اين روي با وجود اينكه زبان شعر دوره صفوي زباني ساده و دور از آرايش و پيرايش و نزديك به لهجه عمومي و كلامي روان و احيانا سست با تركيباتي عاميانه بوده است ولي بيان افكار و خيالات در قالبي بينهايت دقيق و باريك انديشانه موسوم به سبك هندي موجب شده كه محققان در بين ادوار مختلف ادبي ايراني، روزگار صفويه را دورهاي ممتاز براي شعر فارسي در نظر گيرند و عليرغم وجود انحطاط نسبي در خط سير كلي شعر و شاعري، افكار و مضامين تازه و قالبهاي جديد براي مطالب و معاني نو موسوم به سبك هندي را از نقاط عطف اين سلسله برشمرند.از ديگر نكات ممتاز اين دوره پديد آمدن جلوههاي درخشاني از اشعار مذهبي بر پايه مرثيهسرايي ومدح ائمه دين است كه بر اثر سياست مذهبي پادشاهان صفوي و حمايت آنان به پيشرفت شگرفي نايل آمد و شعراي بلند مرتبهاي همچون محتشم كاشاني زيباترين اشعار را در رثاء ائمه اطهار(ع)سرايش دادند.(6) غزل سرايي با رنگ و لعاب صوفيانه و درويشي توأم با پند و اندرز و افسانه سرايي و داستانسازي بخصوص به سبك حكيم نظامي گنجوي از ديگر قالبهاي شعري متداول اين عصر است. از شاعران معروف عصر صفوي ميتوان به عبدا... هاتفي خرجردي،(7) ميرزا قاسم گنابادي،(8) ،بابافغاني اهلي شيرازي، اهلي ترشيزي، ،هلالي جغتايي وحشي بافقي، محتشم كاشاني، عرفي(9)،فيضي فياضي،(10) شيخ بهاءالدين محمد عاملي (شيخ بهايي)، حكيم شرفالدين حسن، ميرزا ابوالقاسم فندرسكي و صائب تبريزي اشاره كرد كه برخي از آنان در هندوستان و در دربار سلاطين عثماني ميزيستند و جلوههاي بارزي از شعر و ادب فارسي را روانه دفتر جاودانه ادبيات فارسي نمودند. نثر فارسي دوره صفويه نيز همانند شعر اگرچه در پهنه وسيعي از ممالك شرقي اعم از هندوستان و عثماني رواج داشت ولي از وضعيت ممتازي برخوردار نبود و محققان آثار منثور اين عصررا فاقد ارزش ادبي دانستهاند به گونهاي كه نويسندگان دوره صفوي گاه آنقدر به سادگي متمايل شدهاند كه اثري مملو از عبارات و تركيبات عاميانه پديد آوردهاند و يا آنقدر غرق در تصنعات و تكلفات شدهاند كه كتابهايي فاقد هرگونه ذوق ادبي را برشته تحرير درآوردهاند.(11) از ويژگيهاي مكتوبات ايندوره رواج داستانهاي منثور (رمان) است كه كتابهاي زيبايي همچون طوطي نامه، رزمنامه، ترجمه رامايان (حماسه معروف هندي)، ترجمه مهابهارت (حماسه معروف هندي)، قصه هزار گيسو، قصهطالب پادشاهزاده و مطلوب، شيرين نامه، قصه چهار درويش، قصه هفت سير حاتم طائي و... از اين گونهاند. اين كتابها علاوه بر ايران در هند نيز نگاشته شدند و نثر فارسي هند هم كمابيش دچارضعفهايي همانند نثر فارسي ايراني بود. تأليف كتابهاي متعدد در خصوص لغت فارسي و لغتنامه نيز در دوره صفويه در دربار پادشاهان هند رواج داشت و يكي از حاميان اين نوع كتابها شيخ ابوالفضل علامي وزير اكبر شاه بود كه علاقه زيادي به نگارش انشاءهاي بليغ و بازگشت به سبك نويسندگان قديم داشت. با اين حال اين كتابها كه تعداد آنها نيز زياد ميباشند اكثرا بدليل عدم وجود روش دقيق در جمعآوري لغات فاقد ارزش علمي كامل ميباشند.
منابع:
1 ـ صفا، ذبيحا...: تاريخ تحول نظم و نثر فارسي، تهران، اميركبير، 1363.
2 ـ صفا، ذبيحا...: تاريخ ادبيات در ايران، (جلد چهارم)، تهران، فردوس، 1375.
3 ـ براون، ادوارد: تاريخ ادبيات ايران، (از صفويه تا عصر حاضر)، ترجمه بهرام مقدادي، تهران،مرواريد، 1369.
4 ـ رضازاده شفق، صادق: تاريخ ادبيات ايران، شيراز، دانشگاه پهلوي، 1354.
1- تكلم به زبان تركي در دوره صفويه در آذربايجان و برخي از استانهاي ايران معمول گشت و سلاطين صفوي نيز توجه خاصي به زبان تركي داشتند به گونهاي كه اكثرا اصطلاحات ديواني و درباري و نظامي اين عهد تركي بود و بسياري از بزرگان و رجال دولت نيز به اين زبان صحبت ميكردند. شاه اسماعيل صفوي حتي ديواني به زبان تركي سرايش نمود و خطايي تخلص ميكرد. رواج اين زبان در كنار ساير امور لطماتي را به ساختار زبان و ادبيات فارسي وارد آورد.
2- علاوه بر رواج شاهكارهاي بزرگ ادبي ايران در هند، در اثر مهاجرت گروه زيادي از فضلا و شعراي ايراني به هند و مساعد بودن محيط اين كشور براي سخن سرايي و سخن پروري عده زيادي از شاعران و علماء ومورخين و نويسندگان فارسي زبان در هندوستان ظهور كردند و به سخن سرايي و تأليف و تصنيف كتابهاي ادبي به زبان فارسي پرداختند.
3- علاوه بر نفوذ ادبيات فارسي در جامعه و دربار امپراطوري عثماني، شعر او نويسندگان عثماني در نظم و نثرتركي نيز عينا سبك و شيوه ايراني را تقليد ميكردند و شاعراني عارف مسلك همچون مولوي و حافظ و جامي سرمشق و پيشواي شعراي عثماني قرار گرفتند.
4- اين امر سبب شد كه بسياري از شاعران بزرگ آن عهد براي گذراندن زندگي خود به دربارهاي عثماني و هند روي آورده و مراكز بسيار معتبري بويژه در دستگاه امراء و سلاطين هند ايجاد كنند. به عنوان مثال در روزگار سلطنت اكبر شاه گوركاني پنجاه و يك شاعر به هندوستان رفتند و در دربار پذيرفته شدند و حتي كثرت مهاجرت شاعران ايراني به هند در اشعار شاعران اين دوره همچون صائب تبريزي مشهود است:
( همچو عزم سفر هند كه در هر دل هست
رقص سوداي تو در هيچ سري نيست كه نيست)
علي قلي سليم از ديگر شعراي صفوي نيز كه خود به هند مهاجرت نمود آورده است:
(نيست در ايران زمين سامان تحصيل كمال
تا نيامد سوي هندوستان حنا رنگين نشد)
5- وجه تسميه اين سبك به هندي بدان سبب بود كه بيشتر طرفداران و گويندگان اين سبك در روزگار شاهان صفوي بر اثر بي توجهي آنان به شعرا به دربار گوركانيان هند رفتند و اين شيوه سخنسرايي در شعر فارسي را در هندوستان و افغانستان رواج دادند. از شاخصههاي اين سبك بيان مضامين دقيق و باريك در قالب غزليات بود و جالب است كه برخي از شعراي هندي فارسي زبان در اين ميان گوي سبقت را از شعراي ايراني ربودند و به زينت الفاظ و سرايش اشعار نغز و دلكشي پرداختند. ابياتي چند از شاعراني كه به سبك هندي شعر گفتهاند بدين گونه است:
روي درهم ميكشد از روي ما آيينه هم
چين پيشانيست گويا آيهاي در شأن ما
زبس طراوت رويش نميتوان دانست
كه شبنم است به گل يا گره به پيشاني (ميرهالي همداني)
****
بود آرايش معشوق حال درهم عاشق
سيه روزي مجنون سرمه پاشد چشم ليلي را
غرق وصال آگه زآسيب چشم بد نيست
تا دام برنيامد ماهي خبر ندارد
نجات غرقه بحر تعلق آسان نيست
مگر بتخته تابوت بركنار آيد (كليم كاشاني)
****
عالمي را كشت و دست و تيغ او رنگين نشد
تيزي شمشير پاك از خون كند شمشير را
زشست صاف از دل بگذرد گرم آنچنان تيرش
كه از بوي كباب افتد بفكر زخم نخجيرش
بر روي غافلان جهان خنده سپهر
از ورود نيل كوچه بفرعون دادن است
بحر رحمت را تصور كرده بودم بيكنار
از غبار خط بدور عارضت جبران شدم (صائب تبريزي)
6- نويسنده كتاب عالم آراي عباسي در عبارتي كوتاه از شاه طهماسب صفوي در تشويق شعراء به مدح و ستايش ائمه اطهار(ع) آورده است:
(... مولانا محتشم كاشاني قصيدهيي غرا در مدح آن حضرت (شاه طهماسب) و قصيدهيي ديگر در مدح مخدره زمان شهزاده پريخان خانم بنظم آورده از كاشان فرستاده بود، بوسيله شهزاده مذكور معروض گشت،شاه جنت مكان فرمودند من راضي نيستم كه شعرا زبان بمدح و ثناي من آلايند، قصائد در شأن شاه ولايت پناه و ائمه معصومين عليهم السلام بگويند، صله اول از ارواح مقدسه حضرت و بعد از آن از ما توقع نمايند زيرا آنچه بفكر دقيق و معاني بلند و استعارههاي دور از كار در رشته بلاغت درآورده بملوك نسبت ميدهند بمضمون (از احسن اوست اكذب او) اكثر در موضع خود نيست اما اگر بحضرات مقدسات نسبت نمايند شأن معالي نشان ايشان بالاتر از آنست و محتمل الوقوع است...)
7- عبدا... هاتفي خرجردي از شاعران بلند آوازه آغاز دوره صفوي و از تربيت يافتگان حوزه ادبي سلطان حسين بايقرا به شمار ميرود. وي خواهرزاده جامي شاعر معروف بود وآثار مهمي از خود به يادگار گذاشت.مهمترين تأليفات ادبي وي عبارت است از: شاهنامه حضرت شاه اسماعيل، داستانهاي منظوم شيرين وخسرو، ليلي ومجنون، هفت منظر و تمرنامه. وي در سرايش اشعار خود از حكيم نظامي گنجوي متأثر بوده است. از قطعات اوست:
(اگر بيضه زاغ ظلمت سرشت
نهي زير طاووس باغ بهشت
بهنگام آن بيضه پروردنش
زانجير جنت دهي ارزنش
دهي آبش از چشمه سلسبيل
بدان بيضه دم در دمد جبرئيل
شود عاقبت بيضه زاغ زاغ
برد رنج بيهوده طاووس باغ)
8- ميرزا محمدقاسم قاسمي گنابادي از شعراي بزرگ دوره تيموريان و صفويان است. ميرزا محمد قاسم از سادات گناباد بود و در جواني به خدمت شاه اسماعيل صفوي و پس از او شاه طهماسب درآمد. وي در اواسط عمر مورد بي مهري شاه طهماسب قرار گرفت و به نزد سلطان محمود خان والي ديار بكر رفت و تا هنگام مرگ در آن ديار زندگي كرد. ميرزا از مقلدان حكيم نظامي گنجوي بود ودر سرايش حماسههاي تاريخي فارسي مهارت خاصي داشت. آثار معروف او عبارت است از: ليلي و مجنون، چوگان نامه، شاهرخ نامه، خسرو وشيرين، شهنامه ماضي (در شرح پادشاهي شاه اسماعيل اول صفوي) و شهنامه نواب علي در شرح پادشاهيشاه طهماسب):
( جهان گرديده داناي سخندان
چنين رخش سخن راند بميدان
كه چون مرغ دل فرهاد مسكين
مقيد شد بدام زلف شيرين
شهنشه را كسي زآن آگهي داد
كه بر خسرو مبارك عشق فرهاد
دلش شد زلف شيرين را عنان گير
بخود ديوانه آمد سوي زنجير
بياد لعل آن شيرين شمايل
در آب و آتش است از ديده و دل
لب ميگون وي دل بردش از دست
خيال ميفتاد اندر سر مست...) (خسرو و شيرين)
9- جمالالدين محمدبن بدرالدين شيرازي متخلص به عرفي از شعراي بزرگ ايران در دوره صفويه است كه بخش مهمي از زندگاني كوتاه خود (963 ـ 999 ه. ق) را در هندوستان و در دربار شاهان گوركاني گذراند. وي از استادان سبك هندي بود و علاوه بر تأليف رساله نفسيه قصيدههايي زيبا از خود به يادگار گذاشت. ازمشخصههاي قصايد عرفي سلاست و رواني كلام او است كه وي را به يكي از شاعران بزرگ زمان خويش مبدل ساخته است:
(ما گريبان دل از گلهاي غم پر كردهايم
از شراب تلخكامي جام جم پر كردهايم
مژده باداي دل نثار كام را آماده كن
كز گل پژمردگي دامان غم پر كردهايم
ناله ناقوس را در خون مكش زاهدكه ما
گوش از لبيك لبيك حرم پر كردهايم
تيغ و سربركف بسوي عشق رفتم گفت رو
كز شهيدان عافيت زار عدم پر كردهايم
خوش برآ عرفي زماني با دلم خاموش باش
كز هجوم ناله بازار الم پر كردهايم
10- ابوالفضل فيضي فياضي اكبرآبادي ملك الشعراي دربار جلالالدين اكبر گوركاني از شاعران و اديبان بزرگ هند و از سرآمدان سخن پارسي در آن سرزمين بود. پدر فيضي از خانداني عربنژاد بود كه نسبش به يمن ميرسيد. ابوالفضل در سال 954 ه .ق در اگره (اكبرآباد) به دنيا آمد و تحصيلات مذهبي و ادبي خود را در هند و عربستان آموخت. وي پس از چندي به دربار همايون و جلالالدين اكبر راه يافت و به سمت ملك الشعراي اكبر منصوب گشت. فيضي در سرايش انواع سبكهاي شعري همچون قصيده و غزل و مثنوي استاد و صاحب سخن عصر خويش به شمار ميآمده است. مثنويهاي معروف او كه به تقليد از نظامي گنجوي سروده شده عبارت است از: سليمان و بلقيس، مركز ادوار، نل و دمن، هفت كشور و اكبرنامه.
( ساقي بده آن دشمن هوش و خرد ما
كامد زازل عشق و جنون نامزد ما
غافل مشو از كسوت ما خاكنشينان
كابينه خورشيد بود در نمد ما
رسوايي و ديوانگي و شور ملامت
در مملكت عشق بود چار حد ما
گلزار دل آراست بشرطي كه خرامد
نسرين بدن لاله رخ سرو قد ما
ما را منگر زيرزمين خفته كه پنهان
راهي سوي فردوسي بود از لحد ما
ما خود نبرديم درين معركه فيضي
وقتست كه همت برساند مدد ما)
11- براساس تحقيقات اساتيدي همچون دكتر ذبيحا... صفا و دكتر رضازاده شفق نثر دوره صفوي از سستي وكم مايگي بيشتري نسبت به دوره تيموري رنج ميبرد. نويسندگان آن عصر بقدري القاب و تعارفات و تكلفات و مترادفات ناروا به كار ميبردند كه گاه مطلب اصلي از ياد ميرفت. نثر فارسي مرسوم در هندوستان نيز دچار همين وضعيت بود. كتاب بزرگ عالم آراي عباسي از معدود آثار ادبي اين دوره است كه حد ميانه در ان رعايت شده است.
صفحه قبل 1 صفحه بعد